اشعه آلفا

ماورای آنچه نیست...

اشعه آلفا

ماورای آنچه نیست...

۱ .. ۲ .. ۳... اکشن !

به طور حتم همه ی ما در زندگیمون حداقل یک بار داستانی درباره ی ارواح و جن و پری یا موجودات بیگانه ای که از جاهای ناشناخته ای اومدن شنیدیم.. خیلی از ما بعد از شنیدن این داستان ها مو به تنمون سیخ شد و تا مدتی با ترس به اطراف نگاه کردیم و هر لحظه منتظر بودیم که سر و کله ی یکی از این موجودات پیدا بشه..!! و بعد از مدتی که از ترسیدن خسته شدیم با خودمون فکر کردیم که این داستان ها فقط یک مشت افسانه برای ترسوندن بچه هاست و هیچکدوم وجود خارجی ندارند و چیزی هم که وجود نداره که ترس نداره..! و با این فکر خودمون رو گول زدیم و سعی کردیم دیگه بهش فکر نکنیم...


اما آیا این داستان ها فقط یک مشت افسانه هستند..؟!

واقعاْ این موجودات که برای ما غریب هستند وجود خارجی ندارند..!؟

آیا ما تمام ماورای دنیای خودمون رو شناختیم..؟!


این وبلاگ برای جواب به این سئوالات ساخته شد و من امیدوارم تا جایی که میشه با تحقیق در این زمینه با کمک شما به نتایج مهم و خوبی برسیم..در حقیقت موضوعات این وبلاگ از دو قسمت اصلی تشکیل شدن :

۱- ارواح

۲- بیگانگان

با ارواح تا حدی آشنا هستیم اما بخش (بیگانگان) مربوط میشه به هر چیزی که برای ما غریب هستند مثل جن و آدم فضایی و پری دریایی و هر موجود عجیبی که تا به حال کشف شده..!!


چون این پست ، اولین پست این وبلاگ در این زمینه هست و نیمی از اون به مقدمه چینی گذشت.. و از طرفی نمی خوام بیشتر از این کشش بدم ، اولین مطلب رو در این زمینه درج می کنم.. اما باید متذکر بشم که این وبلاگ هر ۲ روز آپدیت میشه و در هر پست چند مطلب نسبتاْ کوتاه قرار داده میشه... و اینبار بخاطر این مقدمه ی نسبتاْ طولانی به درج همون یک مطلب بسنده می کنیم و از پست های بعد به نظم اصلی وبلاگ می رسیم..

باز هم تکرار می کنم که هدف من از این تحقیقات فقط و فقط در میون گذاشتن نظراتمون با همدیگه در این زمینه هست.. پس امیدوارم هر چیزی که با دیدن و خوندن این مطالب به ذهنتون رسید با بقیه ی دوستانون هم در میون بگذارین..


با تشکر : آلفا


--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------


شماره ۱‌ــ


پدر بزرگ به دیدن ما آمد !!


این مطلب در اکثر سایت های انگلیسی مربوط به ماورا یافت می شود..(بو) شخصی که این مطلب را ارسال نموده اینچنین توضیح می دهد:


(خانمی که در عکس دیده می شود مادربزرگ من است. وی تا سن ۹۴ سالگی عمر کرد.در سال های آخر زندگی ، زمانی که هوش و حواس او بتدریج شروع به ضعیف شدن کرد ، برای راحتی خودش به یکی از خانه های سالمندان فرستاده شد. در آخرین روز از هفته ی اول اقامت او در آنجا ، برای سالمندان و خانواده هایشان پیک نیکی تشکیل شد که مادر و خواهر من بهمراه مادربزرگ در آن شرکت کردند. در آن روز خواهر من ۲ عکس گرفت که این یکی از آن عکسها است :

این عکس در تاریخ یکشنبه ۱۷ آگوست ۱۹۹۷ گرفته شد و ما فکر می کنیم مردی که در پشت سر مادربزرگ دیده می شود ، پدربزرگ است که در تاریخ یکشنبه ۱۴ آگوست ۱۹۸۴ از دنیا رفته بود.

ما تا روز کریسمس سال ۲۰۰۰ متوجه مرد داخل تصویر نشدیم.(زمانی که مادربزرگ درگذشت).

وقتی خانواده ام برای عکس یادبود مادربزرگ به دنبال عکسی مناسب بودند ، خواهر من این عکس را مناسب دید و حتی یک کپی از آن را به مادرم داد ، اما هنوز با گذشت ۳ سال هیچکس متوجه حضور یک مرد در تصویر نشده بود..!


وقتی که من در آن روز به خانه ی پدرم رسیدم ، خواهرم این عکس را به من داد و گفت: ( به نظرت این مردی که پشت سر مادربزرگ ایستاده شبیه چه کسی است..؟ )

من تا چند ثانیه با تعجب به آن خیره شدم. زبانم کاملاْ بند آمده بود و سر جای خودم میخکوب شده بودم..!

عکس های سیاه و سفید نشان می دهند که او کاملاْ به پدربزرگ شبیه است...


نظرات 12 + ارسال نظر
ژاله پنج‌شنبه 10 بهمن 1387 ساعت 12:36 http://allcreatures.blogfa.com

من خیلی به اینگوه مطالب (در رابطه با ارواح) علاقه دارم.
خوشحالم چنین وب لاگی درست کردی...
لینک را اضافه کردم.

ممنون...

فرشته پنج‌شنبه 10 بهمن 1387 ساعت 13:41 http://freshblog.blogsky.com

مطلب خیلی قشنگ بود و واقعا شگفت زده شدم!!! چه جالب البته می تونه یه شبه تمایز باشه؟

راستی من میام و بهت سر میزنم اما نه عزیزم هر ساعت ... خیلی دوست دارم و انصافا مطالبت خیلی تازه ان من دوست دارم ... اگر نیامدم بیا یاد آوری کن به خدا سرم خیلی شلوغه!

البته...

می دونم... منم جای تو بودم انقدر سرم شلوغ میشد که اصلاْ وبلاگ نمیومدم... {چشمک}

ممنون بابت لطفت فرشته جان... :)

مرگبار پنج‌شنبه 10 بهمن 1387 ساعت 17:40 http://margbar.blogsky.com/

میدونی به چی دارم فکرم میکنم؟اینکه اگه این اتفاق واسه خودم افتاده بود چکار میکردم
ما آدما به یه چیزایی فقط زبونن اعتقاد داریم ولی اگه بشینیم خوب بهشون فکر کنیم میبینیم واقعا قبولش نداریم موافقی با حرفم؟
خیلی جالبه واقعا دوست داشتم منم تجربش میکردم
من به روح کاملا اعتقاد دارم
فرهاد...تا حالا شده یکی از عزیزاتو که از دست دادی کنار خودت حس کنی؟من حسش کردم جدی میگما نمیبینمش ولی چشامو که میبندم حتی صدای نفساشم میشنوم(نگو جو گرفتدتا)
خیلی دوست دارم یه بار کاملا حسش کنم جوری که با چشامم ببینمش
خیلی بحث جالبیه مرسی از انتخابت

من حرفت رو باور می کنم نسیم... شک نکن...

تو چی..؟! باور می کنی که من می تونم ارواح رو ببینم..؟!!

کسایی مثل تو بهم انگیزه میدن که بهتر و جدی تر به تحقیق هام ادامه بدم...
ممنونم ازت نسیم....

ممنونم . . . :)

روح سرگردون پنج‌شنبه 10 بهمن 1387 ساعت 18:45

یک اتفاق شبیه به این برای یکی از فامیل های ما هم افتاده بود. توی عکس دست جمعی از تولد بچه ای که دو سال پیش از اون مادرش رو از دست داده بود.بعد از ظاهر شدن عکس ها همه وحشت کردن.اما بعد از اینکه آروم شدن همه خوشحال بودن. خیلی دوست دارم اون عکس رو بهتون نشون بدم تا باور کنید. مادرش توی عکس بالای سرش ایستاده بود و با لبخند بهش نگاه می کرد.اون بچه حالا دیگه مطمئنه که مادرش اون رو تنها نگذاشته و هنوز هم دوستش داره و مراقبشه.

ارواح همیشه یک سرنوشت پس از مرگ پیدا نمی کنن.. اما خیلی هاشون هستند که بعد از مرگ به خاطر وابستگی شدیدشون به کسی که توی این دنیا باقی مونده صبورانه انتظار میکشن تا روزی که اون شخص به اونها بپیونده و تا ابد کنار هم یک زندگی متفاوت داشته باشن...

جایی خوندم که این مسئله حتی در مورد حیوانات هم اتفاق میفته و این نشون دهنده ی قدرت عشقه که در همه ی موجودات پیدا میشه.. اما فقط یک عده می تونن به خوبی ازش استفاده کنن و بهش ایمان داشته باشن..

مرگبار پنج‌شنبه 10 بهمن 1387 ساعت 18:46 http://margbar.blogsky.com/

آپیدم فقط چون تو گفتی!!...

فدای تو دخمل . . .! :)

مرگبار پنج‌شنبه 10 بهمن 1387 ساعت 18:57 http://margbar.blogsky.com/

آره باور میکنم

من کاملا اعتقاد دارم که کسایی هستن که میتونن ارواحو ببینن

خواهش میکنم خجالتم نده. :)

خوبه... خوشحالم که باور می کنی.. ولی من دروغ گفتم..!!!!

اون رو بدون تعارف گفتم...واقعاْ بهم انگیزه میدی.. :)

جواب اون سئوالم هم ندادی هنوز... :)

علی حاشیه ساز پنج‌شنبه 10 بهمن 1387 ساعت 22:02 http://www.havashi.blogsky.com

ازینکه در وبلاگم نظر گذاشتی ممنونم.من یه عقیده ای دارم که:
هر کس هر ایده ای داره حق داره مطرح کنه و طرفدار داشته باشه.
به همین خاطر توصیه می کنم حتما ادامه بدی.و از عقایدت و ایده ای که داری عقب نشینی نکنی.
موفق باشی
یا حق

هیچ وقت عقب نشینی نکردم...

س. این پنج‌شنبه 10 بهمن 1387 ساعت 23:12

وای من عاشق این انشای قوی توئم نمیدونی چقدر حیرت زده شدم نه از روح گفتنت بلکم از قدرتت تو بیان که ادم فکر میکنه داره اونی رو که می گی می بینهحتی خودتم دارم حس می کنم مخصوصا در مورد سیاه نوشتنت
راسی این صفحه رو خوششانس بودم پیدا کردم دوست دارم از نزدیک گپ بزنیم اگه میشه اینو تو سایتت نشون نده با هم قرار بزاریم با هم باشیم من دیر به دیر اجازه دارم به اینتر نت بیام به ایمیلم نامه بزن محل و ساعت قرار و مشخصات خودتو بگو منم یه پیرن کاملا آبی می پوشم سرتاسر آبی. من تو تهرانم بقیه دیگه با خودت. تنا بیا.

....؟؟؟!!!

نمی دونم واقعا چی باید بگم... شکه شدم... من و اینهمه خوشبختی محاله محاله محــــالــــه...!!! :))

منظورت از تنا ، (تنها)ست..؟! مگه می خوای سرمو ببری..؟! من اگه بخوام بیام با پدرـمادرـبرادرـخواهرـ۲تا گربه هام !! ـ همسایه ها ـ دوست ها ـ دشمن ها ـ ایل و تبار ـ فک و فامیل ـ جد اندر جد ـ هفتصد جد آباد!! ـ و یک سری دیگه میام...

بیام....؟!!

مشخصات تو فقط یه پیرهن آبی بود..؟!
خب منم اصلا چیزی نمی پوشم..!! اینطوری راحت تر پیدام می کنی...!!
اینم تایید کردم که بفهمی اینجا مزرعه نیست ، وبلاگه..!! منم شلغم و هویج نیستم ، آلــــــــــــــــــــــــفـــــــــــــــــــــــــــــــــام . . . ! :)

گندم پنج‌شنبه 10 بهمن 1387 ساعت 23:44 http://www.gandomsa.persianblog.ir

من همینجوریش ترسو هستم و همش در حاله جیغ زدن از ترسم .فقط ۲خط اول خوندمو قبضه روح شدم بقیشو نخوندم مخصوصا اینکه معمولا شب زنده دارم ترجیح دادم بی خیال شم.ولی احتمالا یه صبحی که دورو برم پر از آدم بود میام و میخونم.

ممنون که بهم سر زدی.اون شعرم قابل نداشت میتونی یادداشت کنی.ماله مارگوت بیکل بود با ترجمه شاملو.

اینطوری که تو تعریف کردی شک دارم صبح هم بتونی چیزی بخونی.. می خوای خودم بیام پیشت که دیگه نترسی..؟! (منظورم این بود که بیشتر بترسی..!!!) :)

( قابل توجه تــــمـــــنــــــا جونم که میگفت اینجا ترسناک نیست..!! دیدی حالا..؟! ) :(

مهتا جمعه 11 بهمن 1387 ساعت 00:17

ای بابا! من صفحه ام رو refresh نکردم این پستو ندیدم تو قبلی کامنت گذاشتم! شرمنده
(تاییدش نکن همین جوری نوشتم قبلی رو ببینی)

ای بابا... مگه میشه نوشته ی شما رو تایید نکرد..؟! شما اگه هیچی هم ننویسی من بازم تایید می کنم..!!! :)

اصلا وبلاگ خودمه..دوست دارم تایید کنم شماره کامنت هام بره بالا... حالا تو چی میگی..؟!! {زبون درازی} !! :)

فقط . . .

یه سئوال هست که بدجوری منو به خودش مشغول کرده..

تو چجوری این صفحه رو باز کردی که پست جدید رو نشون نداد و احتیاج به ریفرش داشت..؟؟!! (کاملا متعجب و متحیر و متفکر..!)

فریبا جمعه 11 بهمن 1387 ساعت 14:11 http://bo0omezendegi.blogsky.com

سلام دوست خوبم !!آلفای عزیزم ممنون که مرتب به من سر میزنی و ممنونم واسه نظرات و راهنماییات !!حرفات قشنگ و محترم بود !!!

به این مسائل روح خیلی علاقمندم ولی واقعا نمی دونم اینا واقعیته یا نه !!!البته خداوند خودش در مورد جن و انس تو قرآن حرف زده !!!و وجود اونهارو تائید کرده اما در مورد روح و آزادی اون و ارتباط با دنیای خارج فکر می کنم تنها کسایی که بعد معنویشون خیلی بالاست می تونن این رابطه رو برقرار کنن !!!هرچند گاهی خدا نشانه هایی هم برای ما می فرسته تا خیلی چیزارو فراموش نکنیم !!!

سلام فریبا جان...

خواهش می کنم..کاری نمی کنم.. :)

کسانی که مرگ رو تجربه کردن و همشون یه چیز مشترک دیدن.. فرقی هم نمی کنه مسلمون باشن یا مسیحی یا بودایی که لا مذهب... همه یه نور دیدن که خیلی قشنگ بود و به طرفش کشیده شدن..

اما نمی دونم کسایی که دیگه به زندگی برنگشتن فرق میکنن یا نه.. چون خیلی موارد هست که ارواح توی زمین باقی موندن.. و من به همه ی این مسائل حتما می پردازم.. :)

منصور قیامت شنبه 12 بهمن 1387 ساعت 20:28

سلام آلفا جان

ممنون که در مورد دوجنسه بودن کامنت گذاشتی برام.

وبلاگتم خیلی ترسناکه

سلام.... خواهش می کنم.. اما جواب سئوالم رو ندادی..!

ترسناکه..؟! (قابل توجه تمنا خانم..!!) {چشمک} :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد