اشعه آلفا

ماورای آنچه نیست...

اشعه آلفا

ماورای آنچه نیست...

مادر مراقب از ماوراء..!


Copyrighted 1999- 2000,  James W. Eaton. All rights reserved.

بدون رضایت قبلی ناشر ، اجازه ی چاپ و تکثیر داده نمی شود. برای اطلاعات بیشتر با (جیمز ایتن) تماس بگیرید:

JEaton101@aol.com
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

به ثبت رسیده توسط : Skylark564@aol.com

مادر من در سال 1987 درگذشت. او همیشه به خواهرش ، خاله ی من ، می گفت که از ترک کردن و تنها گذاشتن من وحشت دارد.. چراکه من جوان ترین و تنها فرزند مجرد وی بودم و او عقیده داشت که همیشه کسی باید مراقب من باشد.از اینرو پیش از مرگش ، خاله ام به او قول داده بود که مواظب من باشد. پس از ازدواج ، پسر اولم در سال 1990 به دنیا آمد.. در آن زمان من شاغل بودم و خاله ام قبول کرده بود که تا برگشتن من از سر کار مواظب پسرم باشد. طبیعتاً من هم مانند تمام زن هایی که تازه مادر شده اند ، برای اولین بار نگران ترک کردن نوزاد تازه متولد شده ی خود بودم و خاله ام مرا متقاعد کرد که نگرانی ام بیهوده است و همه چیز روبراه خواهد بود.
طبق گفته ی خاله ام ، وقتی او مشغول انجام دادن کارهای منزل بود ، جویی (پسرم) در اتاق طبقه ی بالا شروع کرد به گریه کردن..خاله از گریه ی جویی متوجه شد که او از خواب بیدار شده و به همین جهت به طرف پله ها به راه افتاد تا به اتاق بالا رفته و به جویی سر بزند. او اظهار دارد وقتی که به پله ها رسید ، صدای پای کسی را شنیده که به طرف اتاق جویی حرکت می کرده ( در آن لحظه به جز خاله و پسرم کسی در خانه نبود).. او آرام از پله ها بالا رفته و قسم می خورد که برای چند ثانیه مادرم را دیده که به دور گهواره ی پسرم پرواز می کرده و به او خیره شده بود. او می گوید : پس از این اتفاق ، گریه ی پسرم فوراً بند آمده و دوباره به خواب رفت..!
وقتی از او پرسیدم که آیا از دیدن این صحنه نترسیده بود؟! او با لبخند پاسخ داد: نه...البته که نه...او همیشه همینجاست.. و اکنون دلیلی پیدا کرده که حضورش را آشکار کند...

(مادر و خاله ام در آن خانه با هم زندگی می کردند.. و مادرم پس از مدتی طولانی رنج بردن از بیماری سرطان فوت کرده بود..)



منبع : سایت ارواح و فرشتگان

ترجمه : آلفا