اشعه آلفا

ماورای آنچه نیست...

اشعه آلفا

ماورای آنچه نیست...

شیاطین و فرشتگان

(مری آن) تعدادی از تجربه هایش در مورد دیدن ارواح را با ما تقسیم می کند. بعلاوه او برای ما از موجوداتی که آنها را(جن) می داند نیز سخن می گوید. او شکل و شمایل آنها و همینطور عکس العملشان را پس از دیدن او برای ما توصیف می کند :

ارائه داده شده توسط : (مری آن)
Submitted by MaryAnne:  mluppino@hawkegroup.com


من چهار خاطره در مورد فرشته ها دارم.. اولین آنها زمانی رخ داد که من 7 ساله بودم.. در خواب دیدم که یک مار، قوزک پایم را نیش زد و به قدری آن نیش درد داشت که از خواب پریده و نشستم.. مادرم را دیدم که در چاچوب در ایستاده و مرا نگاه می کند. من با گریه به طرف او رفتم تا او مرا نوازش کرده و آرامم کند.وقتی که خیلی به او نزدیک شدم ، به آرامی محو شد..! پس از چند لحظه ، پرستارم به اتاق آمد تا علت گریه ی مرا بفهمد ، از اینرو متوجه شدم مادرم اصلا در خانه نیست. سال بعد ، فهمیدم روحی که دیده بودم ، روح خواهر مادرم به نام (بل) بوده که در سن 18 سالگی به علت مننژیت نخاعی فوت کرده بود. آنها بسیار شبیه به هم بودند. سال بعد در کلاس مدیتیشن (کلاس مراقبه-مترجم) دریافتم که (بل) فرشته ی نگهبان من است و خواسته به من نشان دهد که چه شکلیست و چه لباسی بر تن دارد. وقتی برای مادرم او را توصیف کردم ، شروع به گریه کرده و اشاره داشت لباسی که من بر تن آن روح دیدم ، لباس مورد علاقه ی خواهرش (بل) بوده است.
بار دومی که من موفق به دیدن روح شدم در سال (1987) بود و من چهار ماهه ، اولین نوزادم را باردار بودم. نیمه شب بود که از خواب پریدم و در کنار تختم دختر بچه ای را دیدم که حدود 4 سال سن داشت. او به آرامی به من نزدیک شد و من بدون اینکه او را بشناسم و بدانم چرا ، او را به آغوش کشیدم و در همان لحظه او محو شد... پس از به دنیا آمدن نوزدام به این راز پی بردم..! ( من مطمئن بودم که فرزندم پسر خواهد شد اما در عوض یک دختر به دنیا آوردم) آن روح دخترم بوده که در آن لحظه به جنین وارد شد. می دانم که این حرف خیلی عجیب است ، اما من به شدت احساس می کنم که این یک واقعیت است.
بار سوم (اکتبر-1988) ، 10 روز پس از مرگ مادرشوهرم بود. باز هم در نیمه شب از خواب بیدار شدم و مادرشوهرم را دیدم که در وسط تخت ، میان من و شوهرم زانو زده بود.. او لباسی همچون قراولان بر تن داشت و در حالی که یک سبد گل در دست داشت ، شاخه گلی را از سبد درآورده و بالای سر شوهرم که در خواب عمیقی بود قرار داد. من او را صدا زدم.. او به من نگاه کرد و به آرامی محو شد... من هیچوقت این اتفاق را برای شوهرم تعریف نکردم.. زیرا می دانستم که او حرف مرا باور نمی کند.
سپس در(11 نوامبر 1998) یک حادثه ی عجیب بوقوع پیوست. من با خواهرم که درفونیکس زندگی می کند صحبت می کردم و او برایم از سمیناری که در آن شرکت کرده بود می گفت. یکی از سخنران ها شخصی بود به نام ( دکتر دورین ورچو). او نویسنده ی کتاب های زیادی درباره ی ارواح و فرشتگان نگهبان و همینطور چگونگی برقراری ارتباط با آنها بود. من در آن زمان دچار مشکلات مالی شدیدی شده بودم و خواهرم به من پیشنهاد کرد که توسط این سازمان از فرشته ی نگهبانم کمک بخواهم... و من نیز، حرف او را قبول کردم. سعی کردم با تمرکز بسیار بالا به نیایش بپردازم و از خدا خواستم تا فرشته ای را برای راهنمایی ام جهت بهبود آن وضعیت ، نزد من بفرستد. پس از گذشت ساعتی ، من همچنان در حال دعا خواندن بودم ، البته با چشمان بسته.. به محض باز کردن چشمهایم ، بی درنگ پی بردم که در حال مشاهده ی یک روح هستم.. حدود 11 سال از آخرین باری که از نزدیک یک روح را دیده بودم می گذشت... آن روح یک دختر بود که در وسط تخت خواب من ایستاده بود.من صورت او را نمی دیدم ، ولی او دارای لباس سفیدی بود که تقریباً یک چهارمش حالت پف کرده داشت (سبک جامه های قدیمی) و همچنین دامن بلندی تا روی زمین به رنگ آبی/خاکستری روشن بر تن داشت.لباس او مرا به یاد دختران روستایی می انداخت. وی یک سبد گل در دست داشت ( درست مثل مادرشوهرم که 11 سال قبل دیده بودم که همان آخرین بار پیش از این شب نیزبه حساب می آمد که یک روح را از نزدیک می دیدم). در مورد آن سبد گل ، باید بگویم که به تازگی دریافتم که نماد عشق است. او تقریباً پس از چهار ثانیه محو شد... من در مورد اینکه او چه کسی بود یا هست ، هیچ عقیده ای ندارم.. چراکه حتی صورت وی را ندیدم.. فقط می توانستم امیدوار باشم که این همان فرشته ایست که از جانب خداوند برای راهنمایی من در چنین شرایط سختی فرستاده شده است. این ها تجربه های من در مشاهده ی فرشته ها بودند...

من دو تجربه ی دیگر هم دارم که حتی مطمئن نیستم چیزی که دیدم چه چیزی بوده است..! ولی من نام آن ها را جن یا شاید هم اهریمن نهادم ، که درست نقطه ی مقابل فرشته است و برای من تداعی کننده ی سختی ها و مشکلات و یا شاید گناهان زندگی هستند...
روزی به فونیکس ، آریزونا نقل مکان کردم. شب اولی بود که در آپارتمان جدیدم به سر می بردم. دوباره در نیمه های شب از خواب عمیقی بیدار شدم و یک چهره ی دراز و بد شکل ( دو چشم ، یک بینی دراز و مسخره ، یک دهان بسیار گشاد) را در فاصله ی 4 اینچی صورت خود مشاهده کردم. وقتی که آن اهریمن دید چشمهای من باز شده اند ، گویی غافلگیر شده باشد ، چشمهایش بزرگ و گشاد شدند ، دهانش به حالت جیغ زدن باز شد و فوراً از نظر پنهان گردیده وغیب شد. من تا مدتی در همان وضعیت به حالت شوک ماندم و دائم به این فکر می کردم که چه دیده ام ، زیرا این موجود با تمام ارواحی که تا آن زمان دیده بودم فرق می کرد.
اهریمن دیگری که دیدم نیز تقریباً در شب بود. بی خوابی به سرم زده بود و با چشم های بسته مشغول یادآوری اتفاق های عجیبی بودم که در زندگی ام رخ داده بود. پس از مدتی وقتی که چشم هایم را باز کردم ( من به روی شکم خوابیده بودم و یک طرف صورتم بر روی بالش قرار داشت) درست به فاصله ی چند اینچ مقابل صورتم یک اهریمن بود. دوباره ، هر آنچه می دیدم ، تنها یک صورت بود به رنگ سیاه با برآمدگی های زیاد.. برای دقایقی همینطور به من زل زده بود ، سپس بازوی استخوانی اش را با دستی که دارای چهار انگشت بود به سمت سرش برد و به آرامی به طرف صورتش پایین آورد و به محض اینکه این کار را کرد غیب شد.

خب ، این ها تجربه های من در مورد مشاهده ی فرشته ها بود. من معمولاً این اتفاق ها و سایر اتفاقات عجیبی که در زندگی برایم رخ داده است را برای کسی بازگو نمی کنم ، چراکه همه فکر می کنند من عقلم را از دست داده ام. همچنین بخشی از خاطراتم در 12 دسامبر سال 1998 در روزنامه ی (سان-سنتینل) در لودردیل (شهری در فلوریدای امریکا-مترجم) به چاپ رسیده است.
نظرات 30 + ارسال نظر
مهتا جمعه 2 اسفند 1387 ساعت 19:56

خوب اینکه چیزی نیست!
من تازگیا یه فرشته رو بارها دیدم...

مهتا جونم..
معلومه زیاد جلوی آینه وامیستیا شیطون..! :) + (بووووووووس)

سحر شنبه 3 اسفند 1387 ساعت 13:03

اون عکس رو ندارم. همون موقع معدوم شده گویا. داستان های دوستمم همش همینه که یکی میاد و شبا بیدارش میکنه. و کوتوله اس. و اینکه خیلی وقته با همه دوستان قطع رابطه کردم با این حال اگه تونستم باهاش تماس بگیرم حتما یه چیزایی ازش سئوال میکنم. ولی در کل فکر کنم از من یکی که ناامید شدی. امیدوارم بقیه بتونن به خوبی نهضت رو ادامه بدن!!! مرگ بر آمریکا...

حیف شد.منم که بچه بودم ، کوتوله رو می شناختم..!! یعنی منظورم اینه که یه کوتوله ی اینجوری توی شب دیدم و منم از خواب بیدار شده بودم..! اما الان نمی دونم خواب بوده یا واقعیت.. اما به دلایلی مطمئنم که خواب نبود..شاید توی این مدت بیشتر دلم می خواست فقط یه خواب بوده باشه...!
تو با دوستان قطع رابطه کردی.. من با همه ی دنیا... هم دوستان.. هم فامیل... کلا آدما...
اما یکی هست که به همه ی اینا می ارزه.. فقط هم بودن اونه که برام مهمه... همین . . .

ازت نا امید نشدم... هنوزم می تونی توی بحث ها شرکت کنی.. قرار نیست فقط کسایی که خاطره دارن بیان اینجا... نظراتت بیشتر خوشحالم می کنه... پس بیا بازم.. باشه..؟! :)

تا خون در رگ ماست... حال میده قیمه با ماست..!!!

ساقی شنبه 3 اسفند 1387 ساعت 13:55 http://saghi.blogsky.com

سلام.مرسی که اومدید.
کتاب انسان روح است نه جسد رو خوندید؟

سلام ، خواهش... :)
بله.. کتاب الکترونیکش رو خوندم..

سحر یکشنبه 4 اسفند 1387 ساعت 09:03

قصد ندارم بحث غیر فنی راه بندازم. سمت و سوی وبلاگت رو خوب تعیین و هدایت کردی و همه زواید رو حذف کردی. تو توان مدیریتی بالایی داری. تبریک.
و اینکه گفتی کلا با همه آدما قطع رابطه کردی احتمالا ماها که تو وبلاگت میایم که جزو آدما محسوب نمیشیم. یا شاید رابطه مون رابطه نیست و یه چیز دیگه اس.
و خوشحالم واست که یکی هست که به همه کسایی که گفتی می ارزه. آدم وقتی اون یکی رو داشته باشه دیگه به هیچی و هیچکس نیاز نداره. اونوقت میشی فرهاد الصمد. البته اون یه نفر میشه تبصره ها با الله الصمد یه کوچولو فرق میکنی. چقدر ... گفتم.

در کل متوجه نشدم قصد تعریف داشتی یا تعارف یا تیکه..!!
اما اگه بخوام هرچی که گفتی همونطوری قبول کنم میشه :

۱- ممنون.. شما لطف دارین.. فروردینی ام دیگه..!! (چشمک)
۲- واقعا دوست داری آدم باشی..؟؟!! من یکی که دوست ندارم..
۳- منظورم رابطه ی واقعی بود... نه رابطه ی مجازی...
۴- منم خوشحالم..
۵- اتفاقا دیشب بحث این بود که ( هم می میراند و هم زنده می کند..!!) :)
۶- همه یکی دارن.. نداشته باشن هم پیدا میشه..
۷- لذت بردیم...

سحر یکشنبه 4 اسفند 1387 ساعت 09:05

خوب شد گفتم بحث غیر فنی راه نندازیم وگرنه کامنت قبلی دیگه خیلی کش می اومد همه جاش می مرد بیچاره.
شعار امروز ما : مرگ بر ضد ولایت فقیه...!!

چقدر توی این کامنت به نظرم آشنا اومدی...

اسم اصلیه تو سحر نیست....

شعر امروز ما : هر کسی هستی یه دفعه ، قد بکش از پشت نقاب . . . !!

سحر یکشنبه 4 اسفند 1387 ساعت 17:18

بابا پوآرو کشی مارو با اون زکاوتت.
حالا که تا اینجاشو حدس زدی بقیه اش بزن تو خماری نمونیم.!!! (ایهام داشتا)
هرچقدر میخوام نیام اینجا و کامنت بذارم هی نمیشه مغناطیسش (تو بخون جذابیتش) ناخودآگاه می کشونتم.
نصیحت امروز:
ای بابا... کل کل نکنین زشته!!!

حدس هم زدم کی هستی...

از ۲ حالت خارج نیست :

۱- یا اشتباه می کنم
۲- یا درست فکر می کنم !!

حال اومدی چه هوشی دارم..؟!! :))

حالا چرا داری سعی می کنی دیگه نیای اینجا و کامنت نذاری..؟!!

سئوال امروز :
به نظرت درست حدس زدم..؟!! {چشمک}

مرگبار یکشنبه 4 اسفند 1387 ساعت 17:56

سلام
من اومدم ولی دروغ چرا شش خط در میون خوندم چون الان کاردارم
زود زود برمیگردم میام دقیق میخونمش
خوب؟؟؟
پس فعلا...

سلام نسیم خانوم.. :)

بابا کار دار..!! {چشمک}+ :)

زود برگردیا... :)

خب..!

فعلا....

سحر دوشنبه 5 اسفند 1387 ساعت 08:24

۱- من الان باید حدس بزنم که تو چی حدس زدی بعد بگم که درست حدس زدی یا نه درسته؟ که از دو حال خارج نیست یا میگم درست حدس زدی یا اشتباه!!! ولی فکر کنم درست حدس زده باشی. هرچند به خودت زحمت بیخود دادی چون ...
۲- هر موقع خودت احساس کردی با هوشی بدون ته خنگایی.
۳- نمی خوام بیام کامنت بذارم چون وبلاگت دوباره به گند کشیده میشه با این کامنتایی که ربطی به اهداف وبلاگ تو نداره....
و شعر امروز: جاده های شمال محاله یادم بره (فکر نکنی بی ربط بودا خیلی ام ربط داره حداقل به مسافرت دو سه روز تعطیلی آینده)

۱- چون این اسم خودته..نه..؟!
۲- مثل الان که تو احساس کردی داری این حرف رو از روی باهوشی می زنی..؟!!
۳- اهداف منو بی خیال... هدف تو از برگشتن چی بود..؟!!

حرف امروز :
دیگه مطمئن شدم کی هستی......
.
.
.
.

قصه هات تموم نشد...؟! یا هنوزم منتظر قصه های منی..؟!!!
.
.
.
.
.

رها........................

سحر دوشنبه 5 اسفند 1387 ساعت 08:27

هدف ما سوزاندن دل شماست.
بقیه شعر بالا بودا ورژن جدیدشه!!!

حرف دل امروز :

دلم تنگه برای گریه کردن ... کجاست مادر ، کجاست گهواره ی من...؟؟!!

مرجانک چهارشنبه 7 اسفند 1387 ساعت 01:39 http://asalijon.blogfa.com

درود بر آلفای مهربان
از خواندن مطلبت بی نهایت لذت بردم .
دست مریزاد .
طبیعت نگهدارت .

به به...

مرجانک خانوم...
منت گذاشتین.... :)

نگهدارت طبیعت ...

ژاله پنج‌شنبه 8 اسفند 1387 ساعت 08:03 http://allcreatures.blogfa.com

عزیز آن زن چادر مشکی خودش شیطان بوده. برعکس گفته تو بیشتر کسانی که اینجانب را دعای خیز میکنند همان چادر مشکی پوشان هستند. بدی و شر تو ذات انسانهاست حالا فرقی نمیکنه چه دین و ایمانی داشته باشی و چگونه لباس بپوشی.
درمورد نجس بودن هم گربه به هیچ وجه نجس نیست اینو میشه از هر روحانی پرسید. سگ هم اگر برفرض نجس باشه راه های خاصی خودش را داره که بشه بهش مهبت کرد. خیلی چیزهای دیگه هم نجس هستند (که در پست های قبلی توضیح داده ام).
امیدوارم خدای بزرگ از آن دیوی که گربه را از پل انداخت پائین نگذره.
از دوستی تو و مهتا بسیار خوشحالم و آینده خوبی را برایتان آرزومندم

هر مذهبی.. چه اسلام و چه چیز دیگه.. وقتی بدون فکر و همراه با تعصب های خشک و بی خود باشه تبدیل به مذهب شیطان میشه...
البته من خودم با شیطان هم مشکلی ندارم.. اینو همینطوری گفتم که بیشتر جمله درک بشه... وگرنه من که با هیچکس مشکلی ندارم چه برسه با جناب ابلیس..!! (چشمک)+ :)

می دونم... این احمق هم چون از گربه مثل سگ!! می ترسید اینو گفته بود... :))

الهی آمین.... :)

ژاله ازت ممنونم... خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی ...

مرجانک پنج‌شنبه 8 اسفند 1387 ساعت 18:07 http://asalijon.blogfa.com

آلفای عزیز - با درود
از شعر بسیار زیبا و پر از احساست بی نهایت سپاسگزارم .
از راهی دور دست های مهربانت را به گرمی میفشارم .
دخترهای شیطون و خوشگلت را ( نازی و ستاره ) از طرف من ببوس و دستی پر از مهر و محبت به جای بر سرش بکش .
طبیعت نگهدارت .

درود فراوان...

خواهش می کنم.. لطف دارین.. :)
حتماْ.. در حال حاضر جفتشون شام خوردن و مشغول تمیز کردن (لیس زدن!) خودشون هستن..! :)

نگهدارت طبیعت . . .

سحر جمعه 9 اسفند 1387 ساعت 00:10

معتادا تو شهر غریبم خماری میکشن بیچاره ها. خیلی بد دردیه .
۱- چند وقتیه که خودمم قاطی کردم که اسمم چیه.
۲- منم ازون آدمایی که ته ته خنگی هستم. مخصوصا الان
۳- جایی نرفتم که برگردم منتها از در بیرونم می کنن از پنجره میام تو
شعر امروز: ز ... بقیه اشو نمیگم خیلی بده. ولی اگه بتونی حدس بزنی خیلی باهوشی. یکی از شعرای ویگن که خیلی های دیگه ام خوندن حرف بعدیشم نونه. بعدشم گ بعدشم الف بسه دیگه اونقدرام خنگ نیستی می فهمی خب...
هنوز منتظرم هرچند...
فکر کنم دوباره باید جل و پلاسمو جمع کنم..
تموم شد؟؟؟

معتادا توی شهر غریب بیشتر خماری می کشن... کشیدم می دونم چیه...!

۱- خودت چی دوست داری..؟!
۲- خوشبختم..!! :)
۳- شاید حقته اینجا... جدی می گم...!
من ویگن زیاد گوش نمی دم.. به جز چند تا از آهنگ هاش که دوستشون دارم... توی اونا هم فکر نمی کنم (زنگا) داشته باشه...!! حالا اگه ویگن گوش نکردن من رو میخوای بذاری رو حساب خنگیم.. آره ، من خنگم..!!

تازه شروع شده............. :)

حامی شنبه 10 اسفند 1387 ساعت 22:03 http://sookoot.danagig.ir/

سلام دوست من
نوشته هات خیلی ترسناکن
من که زیاد به این چیزا اعتقاد ندارم ولی با نوشته هات دیگه داره کم کم باورم میشه
موفق باشی

ترررررررررررررررررس... :)

هدف منم همینه که با واقعیات دنیای اطرافمون بیشتر آشنا بشیم... تا بتونیم واقعیات رو از خرافات تشخیص بدیم...

به امید اون روز . . . :)

مرگبار یکشنبه 11 اسفند 1387 ساعت 13:49 http://margbar.blogsky.com/

سلام
من برگشتم...
خوبی فرهاد؟
قرار نبود غیبتم اینقدر طولانی شه ولی دست خودم نبود دیگههه...

ایندفعه دقیق خوندم
خیلی جالبه ادم یه فرشته نگهبان داشته باشه
منم یه داستانایی شنیدم که یه کسایی هستن که با جن و روح در ارتباط هستن بهشون کمک میکنن از غیب براشون میگن و...
ولی میگن اگه کسی با جن رابطه نزدیکی داشته باشه جنه نمیذاره با کس دیگه در ارتباط باشه یعنی ازدواج کنه و... یه جورایی حسادت میکنه
البته من فقط شنیدم شایدم دروغ باشه خودمم بیشتر حس میکنم دروغن ولی خوب...
اون موجودی که اسمشو گذاشته اهریمنو قبول دارم البته این اهریمن یا شیطان جدای از اون شیطانیه که تو قران ازش نام بردن
منم وقتایی که کار بدی میکنم شب خواب یه موجود بی ریخت و ترسناک میبینم که به نظرم کارای بدم اینجوری میان سراغم

وااااااای به اندازه تمام این مدت که نبودم حرف زدمااا

خوب حالا آشتییی؟؟؟

سلام...
ولکام بک..!!‌( معادل فارسی نداره.. میشه : خوش برگشتی...!!) :)

همه ی جن ها که یکی نیستن.. اون جنه حتما ترشیده بوده...!! :))

ای شیطون.. چه کارهای بدی می کنی..؟!! هاان..؟؟!! راستشو بگو شاید بتونم کمکت کنم..!!

سوء تفاهم نشه... منظور خاصی ندارم... + (چشمک) + :)

آشتی.. آشتی... اما یعنی توی این مدت که نبودی فقط همین قدر می خواستی حرف بزنی..؟!! :(

چه کم حرف..!! :)

طیبه یکشنبه 11 اسفند 1387 ساعت 20:56

سلام

اولین حضورم اینجا...
دورادور می شناسمتون احتمالاً شما هم
براتون آرزوی خوشبختی می کنم
از ته قلبم
با تمام وجودم

شاد باشید و سلامت

سلاااااااااااااام...

دوست خوب مشترک... :)

خیلی خیلی خوشحال شدم که اینجا دیدمت.. یه جوری حس کردم از یه دنیای قشنگ اومدی اینجا..!! :)

خب بالاخره تو هم سوار اتوبوس مهتایی دیگه... اتوبوس مهی هم که باید از اینجا رد بشه... اصلا اینجا ایستگاه آخرشه... :)

مگه نه مهی...؟؟!!‌ :(

مرگبار دوشنبه 12 اسفند 1387 ساعت 17:46

سلام
آپماااااا

سلام..
اومدماااا !! :)

مرگبارئ سه‌شنبه 13 اسفند 1387 ساعت 11:12 http://margbar.blogsky.com/

سلام

میبینم که تو هم کاردار شدی دیر به دیر سر میزنی

منم آپم منتظرتم ...

بازم سلام...

آره خب.. مگه ما چمونه..؟! فکر کردی فقط خودت بلدی کار داشته باشی..؟!! (چشمک) + :)

اومدم...

:)

مهتا چهارشنبه 14 اسفند 1387 ساعت 15:20 http://otobuseshab.blogfa.com/

اومده پارک کرده...اصلا موتورش از کار افتاده انگار...!
دیگه نمیتونه بره...دلش نمیخواد.......کجا بره وقتی دلش...
زیم زیم؟

آخ .. الهی که من قربون اون پارکش و موتورش و نرفتنش و دلش و زیم زیمش برررررررررررررررررم...!! (الهی آمین) + :)

مهتا چهارشنبه 14 اسفند 1387 ساعت 15:22

دیگه بتا شدم تموم شد رفت...!

به.. تازه فهمیدی..؟!! :)+ گل

مرگبار چهارشنبه 14 اسفند 1387 ساعت 18:25 http://margbar.blogsky.com/

چه خبر ساختی؟؟؟

خیلی هولم نه؟

دارم روش کار می کنم... فکر کنم جالب بشه.. :)

شعرش که جالب میشه.. آهنگش رو نمی دونم...!!! :)) + چشمک!!

مهتا پنج‌شنبه 15 اسفند 1387 ساعت 22:35

میدونی که!
خدااااا...نکنه (چشمک)

تو هم که می دونی...

چرخ گوشت..!! ( بوس بوس بوس بوس بوووووس ) + :)

ژاله شنبه 17 اسفند 1387 ساعت 14:54 http://gorbeh-irani.persianblog.ir

۱) ببرش به یک دامپزشک درست و حسابی (دکتر قاسمیان یا هومن) آمپول بهش میزنند برای ۶ ماه به حالت فهله نمیره.

۲) از دارودخانه قرص زیر را تهیه کن و همانقدر که نوشتم بهش بده نه کمتر نه بیشتر
اسم اون قرص " مجسترول " Megestrol هستش و سفارش کنید که حتما نوع خارجیش رو بهتون بدن چون ایرانیش اصلا خوب نیست ، علاوه بر اینکه ممکنه دیر اثر کنه و یا اصلا اثر نکنه اثرات سو بیشتری نسبت به نوع خارجی داره . ( نوع ایرانی گربه رو بداخلاق و بی اشتها میکنه )
البته این قرص رو چون هورمونی هست توی داروخانه ها بدون نسخه ی پزشک نمیدن . ولی اگه بگی برای گربه میخوام ممکنه بهت بده.
نوع خارجی معمولا دونه ای فروخته میشه . دونه ای 250 تومن هست.
دفعه ی اول که میخوای به گربه قرص رو بدی یک چهارم از قرص رو بهش بده که بخوره . بعد از حداقل 1 ساعت و حداکثر 1 روز قرص اثر میکنه و گربه ساکت میشه . دیگه لازم نیست مصرف رو تکرارکنی تا زمان هیت (فحله) بعدی.
بعد از اولین استفاده ، هر دفعه علائم هیت (فحله) رو دوباره دیدی (که احتمالا بعد از ۲ هفته دوباره شروع میشه) فقط یک هشتم قرص بهش بدی علائم برطرف میشه.
یادت باشه که این یک هشتم قرص رو فقط در زمان هیت (شروع فحله) بهش بدی و هر روز استفاده نکنی که خطرناکه )

درهرحال من توصیه میکنم وقتی ساکت شد عملش کنی. چه فایده داره بره تو این حالت و هیچ کاری هم نتونه بکنه و بیشتر زجر بکشه. دیگه از من که حیوان دوست تر نیستی. اگر عملش کنی خیلی خیلی بهتره.. ولی پیش یک دکتر خوب .

بیشتر منظورم این بود که اگه بشه بردش جایی که گربه ی نر داشته باشه خیلی خوب میشه.. یا اینکه کسی رو سراغ داری که بتونه این مدت بهم گربه ی نر قرض بده یا ستاره رو قرض بگیره...؟!!

اما قرص هم اگه خطرناک نیست امتحانش می کنم طبق دستور شما... :)

اما عقیمش نمی کنم...

سحر شنبه 17 اسفند 1387 ساعت 18:16

سلام
از تو انتظار نداشتم داستانم رو انقدر سرسری بخونی. غصه خوردم کلی.
چادرش تو قسمت اول داستان تو کیفش بود وقتی داشته از خونه بیرون می رفته اون موقعی که باباش زنده بوده. تو بخش دوم باباش میمیره و دختره می ره سر مزار بابا و حالا دیگه به میل خودش نه از سر اجبار چادر سر می کنه حالا که دیگه بابایی وجود نداره. اونجاس که باد می پیچه تو چادرش.
اوکی؟؟؟

ببخشید.. با عجله خوندم... اما کلا دیدم همه تعریف کردن.گفتم من گیر بدم که یه تنوعی شده باشه..!! (چشمک) + خنده + سوتی..!!! :)

ژاله یکشنبه 18 اسفند 1387 ساعت 22:32 http://gorbeh-irani.persianblog.ir

آلفای عزیز آمدیم و یک گربه نر گیر آوردیم و موقتی بردیمش پیشش. بعدش که حامله میشه میخوای بچه ها را چه کنی؟ تو که نمیتونی این همه گربه نگهداری کنی. درضمن توضیح بدم عمل گربه ماده ۲ نوع انجام میشه یک نوع رحم و تخمدان را در میاورند که دیگه به حالت فحله هم نمیره و یکی فقط رحم را در میاورند که فحله میشه جفت گیری هم میتونه بکنه ولی حامله نمیشه. درهرحال آلفا جان گربه ها مثل انسانها نیستند که دم به دقیقه ببخشیده ها بخواهند عشق بازی کنند. سالی ۲ باره در یک فصل خاص. درضمن الان در کشورهای متمدن (حتی در ایران) خانمها هم بعد از یکی دوبار زایمان لوله های رحمشان را میبندند که بچه دار نشن.. حتی در خارج گاهی آقایان هم اینکار را میکنند.

حالا قرص را گرفتی.. بهش دادی؟ حالش را برام بنویس.
به مهتا جون هم خیلی سلام برسون.
بای

راستش من بیشتر از حاملگی با همین حالت فحله مشکل دارم.. کاش میشد حامله بشه ولی به حالت فحله در نیاد..!!!!!!!!!!!!!!! اینطوری راضی تر بودم..!! البته خودم می دونم نمیشه اینطوری...! :) + چشمک

فکر کردم می خوای بگی در کشورهای متمدن هم دیگه انسانها سالی دو بار جفت گیری می کنند..!! ببخشید..! به قول شما عشق بازی می کنند..!! :)

فعلا دوره تموم شده و حالش خوب شده... تا دوره ی بعد... اما بازم از عوارض قرص می ترسم... ممکنه در نهایت این هم مثل نازی عقیم کنیم..... نمی دونم هنوز . . . :(

مهتا جون همین الان اولین نفریه که داره اینو می خونه... خودشون سلام شما رو می بینن... ممنون از لطفتون.. :)

بای تا های... (گل)

باد صبا یکشنبه 18 اسفند 1387 ساعت 23:05

ووووووووووااااااااااایییی این جا قرار نیست پست جدید بیاد؟ اصولا اعلام برنامه بفرمایید و بگویید چرا مطلب جدید رویت نمیشود ؟
گفته باشم غیبتم موجهه . همین.

هر وقت شما پست جدید که هیچی.. همون کامنت هایی که ما دادیم رو تایید کردین غیبتتون موجه میشه...!!
والله...
دیگ به دیگ میگه قابلمه..! هیچ معلوم هست کجا تشریف دارین شما..؟! ما اگه آپ نمی کنیم حداقل به کامنت ها که جواب می دیم..! واقعا که ... قهر + زبون درازی + :)

تمنا دوشنبه 19 اسفند 1387 ساعت 13:34

سلام

علیک سلام سوسک سیاه..!! ( جنبه داشته باش.. این یه تیکه از نوار خاله سوسکه بود.. همینجوری گفتم..!! اصلا گفتم که گفتم.. خوب کردم گفتم.. چی می گی حالا...؟؟؟!!! ) چشمک + زبون درازی + :)

فریبا دوشنبه 19 اسفند 1387 ساعت 19:32 http://ghalamtakaghaz.blogsky.com

سلام آلفا جان ممنون میشم به من سر بزنید

چه عجب فریبا خانم... از آقاتون چه خبر... به سلامتی مشکل حل شد..؟! :)

باد صبا سه‌شنبه 20 اسفند 1387 ساعت 01:09

ایضا اعلام مینماییم به کامنت ها که جواب داده ایم هیچ پست جدید هم انگاشته ایم. شما رویت ننموده اید.

در حال رویت می باشیم..!! ماشالله به این سرعت عمل..!! کامنت میذاری یا چت می کنی خواهر..؟! (متعجب!!!!!)

ژاله سه‌شنبه 20 اسفند 1387 ساعت 09:06 http://gorbeh-irani.persianblog.ir

صبح به خیر..
آلفا جان این گربه چون جفت گیری نکرده ۲ هفته دیگه دوباره به آن حالت گرفتار میشه.. پس تا نشده ببر عملش کن. من به عنوان یک مادر که خودم رشته دامپزشکی را خوانده ام و با تمام خصوصیات گربه آشنا هستم به تو قول میدم که عمل کردن به نفع خود گربه هم هست. البته توصیه میکنم ببری پیش دکتر قاسمیان اینقدر عالی عمل میکنه که نگو. من گربه ماده ام رکسانا را که حامله هم بود حدود ۲ سال قبل بردم عمل کرد اینقدر تمیز و عالی که وقتی برگشت به خانه شروع کرد غذا خوردن. هزینه عمل ماده الان ۱۲۵ هزار تومانه ولی بهش بگو دوست خانم فتوره چی هستم بهت تخفیف میده. ولی اگر بگذاری بعداز عید ممکنه باز گرانتر بشه. مهتا جون را از طرف من ببوس.

عصر به خیر...!

ژاله جان.. می دونم که دوباره به این وضع دچار میشه...اما من شنیده بودم هزینه ی عمل جراحی ۴۰۰۰۰ تومنه..!! یعنی انقدر گرون تر شده..؟؟!! آدرس دکتر قاسمیان رو بهم بده تا ببینیم چی کار باید بکنیم.. ممنون از پارتی بازی..!! چشمک + :)

مهتا جون رو هم حتماْ حتماْ حتماْ حتماْ حتماْ حتماْ حتماْ حتماْ حتماْ حتماْ حــــتـــــــمـــــــاْ ُ اگه دستم بهش برسه از طرف شما و خودم حسابی می بوسمش.. (لبخند + قلب + گل + عشق..)

ممنونم که به فکر ستاره هستی و کمکمون می کنی ژاله جان... ایشالله بتونیم جبران کنیم... :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد